سراب وهابیت (۳)
۱٫ معاویه بن ابو سفیان متوفاى ۶۰:
در ملاقاتى که مغیرة بن شعبه با معاویه داشت، به وى گفت: بنى هاشم دیگر اقتدار خود را از دست داده و از ناحیه آنان خطرى حکومت تو را تهدید نمىکند، چه بهتر که نسبت به آنان سختگیرى نکنى و آنان را مورد بذل و محبت قرار دهى.
معاویه پاسخ داد:
ابوبکر، عمر و عثمان آمدند و رفتند و از آنان جز نامى نمانده است ولى هر روز پنج مرتبه فریاد «أشهد أن محمدا رسول اللّه» به گوش
مىرسد، «فأیّ عمل یبقى مع هذا لا أم لک!؟ لا واللّه إلا دفنا دفنا»؛ با این وضع دیگر چه چیزى براى ما بنى امیّه باقى مانده است به خدا سوگند تا نام پیامبر را دفن نکنم و از زبانها نیندازم، آرام نخواهم گرفت(۱). روزى معاویه همین که صداى مؤذن را که شهادت به رسالت پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله مىداد شنید، به صورت اعتراض گفت:
للّه أبوک یا ابن عبد اللّه ، لقد کنت عالی الهمة ، ما رضیت لنفسک إلا أن یقرن إسمک باسم ربّ العالمین(۲)؛ اى فرزند عبد اللّه، همّت بلندى داشتى، از کمتر از این که نامت کنار نام خدا بیاید، رضایت ندادى.
از این رو بود که محمد رشید رضا از علماى بزرگ اهل سنّت، مىنویسد:
یکى از دانشمندان بزرگ غربى گفته بود که: «شایسته است که ما مجسمه معاویه را از طلا بسازیم و در میدان پایتخت کشور قرار دهیم.» از وى علت این سخن را پرسیدند، پاسخ داد: لأنّه هو الذى حوّل نظام الحکم الإسلامى عن قاعدته الدیمقراطیّة إلى عصبیّة الغلب، ولو لا ذلک لعمّ الإسلام العالم کلّه، ولکنّا نحن الألمان وسائر شعوب أروبة عربا مسلمین(۳)؛ زیرا معاویه بود که سیستم
(۱) موفقیات زبیر بن بکار، ص ۵۷۶؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۵۴، شرح حوادث سال ۲۱۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۵، ص ۱۳۰ و النصائح الکافیة، ص ۱۲۴٫
(۲) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۰، ص ۱۰۱٫
(۳) تفسیر المنار، ج ۱۱، ص ۲۶۰؛ الوحى المحمدى، ص ۲۳۲، محمود أبو ریة، ص ۱۸۵ و مع رجال الفکر، ج ۱، ص ۲۹۹٫
حکومت اسلامى را از نظام دموکراسى به نظام استبدادى تبدیل کرد؛ اگر معاویه این کار را نکرده بود اسلام سراسر جهان را فرا گرفته بود و مردم آلمان و سایر کشورهاى اروپایى همه مسلمان عربى بودیم.
۲٫ مروان بن حکم متوفاى ۶۱:
حاکم نیشابورى و احمد بن حنبل نقل مىکنند:
مروان، در مسجد نبوى، ابو ایوب انصارى، صحابه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را مىبیند که روى قبر حضرت نشسته و با ایشان راز دل مىگوید و اظهار عشق و ارادت مىکند، گردن او را گرفت و گفت: أتدری ما تصنع؟؛ مىفهمى دارى چه کار مىکنى؟
ابو ایّوب انصارى به او جواب مىدهد: «جئت رسول اللّه [ صلىاللهعلیهوآله ] ولم آت الحجر، سمعت رسول اللّه [ صلىاللهعلیهوآله ] یقول: لا تبکوا على الدین إذا ولیه أهله، ولکن ابکوا علیه إذا ولیه غیر أهله(۱)؛ اینجا براى زیارت پیامبر اکرم [ صلىاللهعلیهوآله ] آمدهام، براى دیدار خاک و سنگ نیامدهام.
از پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] شنیدم که مىفرمود: زمانى که انسانهاى شایسته، در مسند حکومت نشستند، غصه ندارد؛ غصه و گریه روزى است که مثل تو نااهلى در مسند قدرت قرار گرفته باشد.
(۱) مستدرک على الصحیحین، ج ۴، ص ۵۱۵؛ مسند أحمد، ج ۵، ص ۲۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۵۷، ص ۲۴۹، و مجمع الزوائد، ج ۵، ص ۲۴۵٫
۳٫ حجاج بن یوسف متوفاى ۹۵:
ابن ابى الحدید معتزلى شافعى(۱) متوفاى ۶۵۵، مىنویسد: حجاج بن یوسف ثقفى وقتى به مدینه آمد و مشاهده کرد که مردم اطراف قبر پیامبر صلىاللهعلیهوآله پروانهوار مىچرخند، گفت: تبّا لهم! إنّما یطوفون بأعواد ورمة بالیة ، هَلاّ طافوا بقصر أمیر الموءمنین عبدالملک؟ ألا یعلمون أنّ خلیفة المرء خیر من رسوله؟!(۲)؛ مرگ بر اینها که بر اطراف استخوانهاى پوسیده پیامبر مىچرخند ـ نستجیر باللّه ـ چرا اینها نمىروند اطراف قصر عبدالملک بگردند، مگر نمىدانند که عبدالملک خلیفه خدا هست و بهتر از رسول و فرستاده خدا است.
مبرد، از پیشوایان ادبیات عرب متوفاى ۲۸۶، مىنویسد:
إنّ ذلک ممّا کفّرت به الفقهاء الحجاج ، وأنّه إنّما قال ذلک والناس یطوفون بالقبر؛(۳) از این رو، فقهاء حجاج را کافر مىدانند، زیرا این سخن را در حالى گفت: که مردم مشغول طواف قبر پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله بودند.
۴٫ بَرْبَهارى متوفاى ۳۲۹:
حسن بن على بَرْبَهارى، عالم معروف حنبلى زیارت قبور، نوحهگرى و
(۱) جهت آگاهى از مذهب ابن ابى الحدید رجوع شود به کتاب: وفیات الأعیان ابن خلکان، ج ۷ ، ص ۳۴۲ و فوات الوفیات ابن شاکر، ج۲، ص ۲۵۹٫
(۲) شرح نهج البلاغه، ج ۱۵، ص ۲۴۲، النصائح الکافیة، ص ۱۰۶٫
(۳) الکامل فىاللغة والأدب، ج ۱، ص ۲۲۲ چاپ نهضت مصر.
مرثیهخوانى بر امام حسین علیهالسلام را براى اولین بار منع کرد و زیارت حضرت را قدغن ساخت و دستور کشتن نوحه خوانان را صادر کرد(۱).
۵٫ ابن بَطَّه متوفاى ۳۸۷:
عبیداللّه بن محمد بن حمدان عکبرى، معروف به ابن بَطَّه، از فقهاى حنبلى است. بنا به نقل ابن تیمیّه، وى زیارت و شفاعت پیغمبر [ صلىاللهعلیهوآله ] را انکار کرد و معتقد بود که سفر براى زیارت قبر پیغمبر [ صلىاللهعلیهوآله ] سفر معصیت مىباشد و باید نماز را در این سفر تمام خواند(۲).
۶٫ ابن تیمیه متوفاى ۷۲۸:
تقى الدین احمد بن عبد الحلیم بن تیمیه، نظریّه پرداز وهّابیّت در قرن هشتم، همین حرفها را با اسلوب جدید مطرح کرد و موجب تفرقه شدید میان امّت اسلامى گردید.
۷٫ محمّد بن عبد الوهاب متوفاى ۱۲۰۵:
محمّد بن عبد الوهاب، بنیانگذار و رهبر وهّابیّت در قرن دوازدهم هجرى با همکارى تنگاتنگ «محمّد بن سعود» جدّ اعلاى فهد و با استفاده از مستشاران نظامى انگلیسى در منطقه نجد و دِرعیّه عربستان، همان افکار ابنتیمیه یا به تعبیر خیلى رساتر، افکار بنىاُمیّه را نشر داد.
(۱) نشوار المحاضره، ج ۲، ص ۱۳۴٫
(۲) الردّ على الاخنایى ابن تیمیه، ص ۲۷ و شفاء السقام سبکى، ص ۲۶۳٫
الف: پىریزى مبانى فکرى وهّابیّت:
تبلیغ رسمى مبانى فکرى وهّابیّت مبتنى بر انحرافات شدید در امور اعتقادى و اثبات شرک و کفر فِرَق اسلامى به وسیله ابن تیمیّه در سال ۶۹۸ ه . ق. در منطقه شام آغاز شد که با مخالفت آشکار دانشمندان بزرگ اهل سنّت و شیعه روبهرو شد، او در سال ۷۲۸ در زندان قلعه دمشق جان سپرد که با مرگش افکار وى نیز به فراموشى سپرده شد.
بار دیگر افکار باطل ابن تیمیّه، از سوى محمّد بن عبد الوهّاب در سرزمین نجد و با هماهنگى محمّد بن سعود، حاکم دِرعیّه، در سال ۱۱۵۷ از سر گرفته شد که با نبردهاى خونین، بر سواحل خلیج فارس و تمامى منطقه حجاز سلطه یافتند.
ب: نخستین دولت سعودى:
خاندان سعود به ترتیب، یک دوره ۷۵ ساله قدرت را تا سال ۱۲۳۳ در اختیار داشتند:
۱٫ محمّد بن سعود، حاکم و امام وهّابیّت در سالهاى ۱۱۵۷ ـ ۱۱۷۹٫
۲٫ عبدالعزیز بن محمّد، رهبر وهّابیّت بعد از پدرش (۱۱۳۳ ـ ۱۲۱۸).
۳٫ سعود بن عبد العزیز، متوفّاى ۱۲۲۹٫
۴٫ عبد اللّه بن سعود، متوفّاى ۱۲۳۳ که در استامبول کشته شد.
با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهیم پاشاى عثمانى و قتل عبداللّه بن سعود در اسلامبول، خاندان سعودى از قدرت ساقط شد و قریب
80 سال را در عزلت گذراندند.
ج: رهبران قبیلهاى وهّابیّت پس از فروپاشى:
۱٫ ترکى بن عبد اللّه بن محمّد بن سعود که در سال ۱۲۴۹ به قتل رسید.
۲٫ فیصل بن ترکى بن عبد اللّه، متولّد ۱۲۱۳ و متوفّاى ۱۲۸۲٫
۳٫ عبد الرحمن بن فیصل بن ترکى، متوفّاى ۱۳۴۶٫
د: دوّمین دولت سعودى:
ملک عبد العزیز بن عبد الرحمن در سال ۱۳۱۹ از کویت به ریاض برگشت و با کمک بازماندگانى از پیروان مسلک وهّابیّت و با تکیه بر کمکهاى بىدریغ انگلیسىها و فرانسوىها و در طىّ بیست سال مبارزه، دوباره بر حجاز مسلّط شد و با تبدیل نام حجاز به سعودى، سلطنت آلسعود را پىریزى کرد و پس از ۵۴ سال حکومت، سرانجام در سال ۱۳۷۳ از دنیا رفت و هم اکنون فرزندان وى بر این کشور حکومت مىکنند(۱).
ه: کیفیّت تسلط عبدالعزیز بر حجاز:
عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود که در سال ۱۸۸۰ (۱۲۸۵
(۱) ر.ک: محمّد حسین قریب گرکانى، تاریخ وهّابیّت و مجلّه هفت آسمان، سال اوّل، شماره سوم و چهارم، ص ۱۷۷٫
شمسى) به دنیا آمده بود، در جوانى با خانواده خود براثر فشار «الرشید» که زادگاه آنان ریاض را متصرّف شده بود به کویت رفت و در دسامبر سال ۱۹۰۱ (آذر ۱۲۸۰ شمسى، شعبان ۱۳۱۹ قمرى) در ۲۱ سالگى با نیرویى که از چهل و چند نفر بیشتر نبود به قصد پس گرفتن ریاض عازم نجد شد و اوایل ۱۹۰۲ ریاض را تصرف کرد و سپس به کوتاه کردن دست الرشید از نقاط دیگر پرداخت.
تا سال ۱۹۰۴ (۱۲۸۳ شمسى، ۱۳۲۲ قمرى ) همه نجد را به رغم حمایت نظامى عثمانى از الرشید تصرف کرد و با مرگ الرشید در سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۴ شمسى) راه در برابر عبدالعزیز باز شد و به تدریج سایر مناطق تحت سلطه عوامل الرشید را گرفت و در سال ۱۹۱۳ (۱۲۹۲ شمسى، ۱۳۳۱ قمرى) احساء را هم بر قلمرو خود افزود و به ساحل خلیج فارس رسید.
دولت انگلستان که سرگرم عقب راندن عثمانى از سرزمینهاى عربى و مسلّط شدن بر آنها بود در سال ۱۹۱۶ (۱۲۹۴ شمسى) اواسط جنگ جهانى اول، نجد و احساء را به عنوان قلمرو عبدالعزیز به رسمیت شناخت. عبدالعزیز در سال ۱۹۲۵ (۱۳۰۳ شمسى، ۱۳۴۳ قمرى) از اختلاف شریف مکه با دولت انگلستان استفاده کرد و حجاز را هم بر قلمرو خود افزود و خود را سلطان نجد و حجاز اعلام داشت.
هفتم ژانویه سال ۱۹۲۶ (۱۷/۱۰/۱۳۰۴ شمسى) قلمرو خود را مملکت سعودى اعلام داشت و ۲۰ ماه مه سال ۱۹۲۷ (۳۰/۲/۱۳۰۶
شمسى ۱۹ ذىقعده ۱۳۴۵ قمرى) دولت انگلستان طبق عهدنامه جدّه سال ۱۹۲۷ (۱۳۰۵ شمسى، ۱۳۴۴ قمرى) استقلال آن کشور را که تا نیمه جنگ جهانى اول تحت الحمایه عثمانى بود، به رسمیت شناخت.
آل سعود در هشتم شوال ۱۳۴۴ قمرى حرم امامان بقیع را ویران کرد.
ولى تاریخ اعلام رسمى تاسیس کشور سعودى ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۲ (۲/۷/۱۳۱۱ شمسى، ۲۳ جمادى الاول ۱۳۵۱) است.
ملک سعود بن عبد العزیز، که متولد سال ۱۳۱۹ بود پس از مرگ پدرش از سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۸، به مدت ۱۱ سال حکومت را به دست گرفت.
ملک فیصل بن عبد العزیز، متولد ۱۳۲۴ بود پس از مرگ برادرش ملک سعود از سال ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۵ به مدت ۷ سال به عربستان حکومت کرد. و در دوران حکومتش به توسعه حرمین پرداخت.
ملک خالد بن عبد العزیز، متولد ۱۳۳۱، پس از مرگ برادرش ملک فیصل از سال ۱۳۹۵ تا ۱۴۰۲ به مدت ۷ سال به سلطنت نشست.
ملک فهد بن عبد العزیز، متولد ۱۳۴۰، بعد از مرگ برادرش خالد از سال ۱۴۰۲ تا ۱۴۲۶ به مدت ۲۴ سال زمامدار عربستان بود(۱). ملک عبد اللّه بن عبد العزیز، متولّد ۱۳۵۲، پس از مرگ برادرش فهد در سال ۱۴۲۶ در سن ۷۴ سالگى پادشاهى عربستان را به عهده گرفت.
(۱) ر.ک: رسائل أئمّة دعوة التوحید، از دکتر فیصل بن مشعل بن سعود بن عبد العزیز.
بنیانگذاران فرقه وهابیت
احمد بن تیمیّه، نظریه پرداز وهابیت، در سال ۶۶۱ ه . ق.(۱) پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد در حرّان از توابع شام به دنیا آمد و تحصیلات اولیّه خود را در آن سرزمین به پایان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام، همراه خانوادهاش به دمشق رفت و در آنجا اقامت گزید.
۱٫ اولین آثار انحراف ابن تیمیه:
در سال ۶۹۸ ه . ق. به تدریج آثار انحراف در ابن تیمیه ظاهر شد، بهویژه به هنگام تفسیر آیه شریفه «الرَّحْمَـنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى »(۲)، در شهر حماة(۳) براى خداوند تبارک وتعالى جایگاهى در فراز آسمانها که بر تخت سلطنت تکیه زده است، تعیین کرد(۴). این تفسیر، مخالف آیاتى چون: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ »(۵) و «وَ لَمْ یَکُن لَّهُ
(۱) الدرر الکامنة، ج ۱، ص ۱۴۴٫
(۲) طه (۲۰) آیه ۵٫ «همان بخشندهاى که بر عرش مسلّط است».
(۳) در ۱۵۰ کیلومترى شهر دمشق واقع است.
(۴) او در کتاب العقیدة الحمویّة، صفحه ۴۲۹ مىگوید: «إنّ اللّه تعالى فوق کلّ شىء وعلى کلّ شىء وأنّه فوق العرش وأنّه فوق السماء …».
(۵) شورى (۴۲) آیه ۱۱٫ «هیچ چیز همانند او نیست».
کُفُوًا أَحَدُ »(۱) مىباشد که خداوند را از هر گونه تشبیه به صفات مخلوقات منزّه ساخته است.
۲٫ عکس العمل افکار باطل ابن تیمیه:
انتشار افکار باطل ابن تیمیّه در دمشق و اطراف آن، غوغایى بهپا کرد؛ گروهى از فقیهان علیه او قیام کرده و از جلالالدین حنفى، قاضى وقت، محاکمه ابن تیمیّه را خواستار شدند؛ ولى او از حضور در دادگاه امتناع ورزید.
ابن تیمیّه همواره با آراى خلاف خود، افکار عمومى را متشنّج مىکرد و باورهاى عمومى را سست مىکرد، تا اینکه در هشتم رجب سال ۷۰۵ ه، قضات شهر، همراه ابن تیمیّه در قصر نایب السلطنه حاضر شدند و کتاب الواسطیّه وى قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با کمال الدین ابن زَمْلَکانى(۲) و اثبات انحراف فکرى و عقیدتى ابن تیمیّه، او را به مصر تبعید کردند.
(۱) إخلاص (۱۱۲) آیه ۴٫ «و براى او هیچ گاه شبیه و مانندى نبوده است».
(۲) ابن زملکانى، محمّد بن على کمال الدین متوفّاى ۷۲۷، از فقهاى شافعى در عصر خویش بوده و ریاست مذهب شافعى به او محوّل گشت. الأعلام، ج ۶، ص ۲۸۴٫
یافعى در حقّ او مىگوید: امام علاّمه منحصر به فرد مفتى منطقه شامات، استاد شافعیه در عصر خویش، قاضى القضاة که خبره و متخصّص در متون روایى و در آگاهى به مذهب و اصول آن بوده است. مرآة الجنان، ج ۴، ص ۱۷۸٫
ابن کثیر مىگوید: استاد شافعیه در عصر خود بوده که ریاست تدریس و افتاء و مناظره به او واگذار گردید. و به هم دورههاى خود در مذهب شافعى چیره گشت و برترى یافت. البدایه و النهایه، ج ۱۴، ص ۱۵۲٫
در آنجا نیز به سبب نشر اندیشههاى انحرافى، به دستور ابن محلوف مالکى، قاضى وقت به زندان محکوم گشت و سپس در ۲۳ ربیع الأوّل سال ۷۰۷ ه. ق. از زندان آزاد شد.
۳٫ ابن تیمیّه پاى میز محاکمه:
ابن کثیر مىنویسد:
در شوّال ۷۰۷ هجرى، صوفیّه بهسبب جسارتهایى که ابن تیمیّه به ابن عربى کرده بود به دولت مصر شکایت کردند و داورى بر عهده قاضى شافعى واگذار گردید و مجلس محاکمهاى تشکیل شد، ولى مطلب خاصّى علیه ابن تیمیّه ثابت نشد و در همان مجلس گفت: «لایستغاث إلاّ باللّه، لایستغاث بالنبى استغاثة بمعنى العبارة، ولکن یتوسل به ویتشفع به»؛ استغاثه منحصر به خداوند است و از پیامبر نمىشود طلب یارى کرد، ولى مىشود به او توسل جست و طلب شفاعت کرد.
ولى قاضى بدر الدین احساس کرد که وى در قضیّه توسّل، ادب را نسبت به پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] رعایت نمىکند، نامهاى به قاضى شافعى نوشت تا او را به مقتضاى شریعت مجازات نماید.
قاضى شافعى نیز گفت: من نسبت به ابن تیمیّه همان سخنى را گفتم که به دیگر منحرفان مىگویم. آنگاه دولت مصر ابن تیمیّه را بین رفتن به دمشق، اسکندریه و یا زندان، مخیّر ساخت، ابن تیمیّه زندان را برگزید و روانه زندان شد(۱).
(۱) ابن کثیر به نقل از البرزالى مىگوید: «وفی شوّال منها شکى الصوفیة بالقاهرة على الشیخ تقی الدین وکلّموه فی ابن عربی وغیره إلى الدولة، فردّوا الأمر فی ذلک إلى القاضى الشافعی، فعقد له مجلس وادّعى علیه ابن عطاء بأشیاء فلم یثبت علیه منها شیء، لکنّه قال: «لایستغاث إلاّ باللّه، لا یستغاث بالنبی استغاثة بمعنى العبارة، ولکن یتوسّل به ویتشفع به إلى اللّه» فبعض الحاضرین قال لیس علیه فى هذا شئ.
ورأى القاضى بدر الدین بن جماعة أنّ هذا فیه قلّة أدب، فحضرت رسالة إلى القاضی أن یعمل معه ما تقتضیه الشریعة، فقال القاضى قد قلت له ما یقال لمثله، ثم إن الدولة خیروه بین أشیاء إما أن یسیر إلى دمشق أو الإسکندریة بشروط أو الحبس، فاختار الحبس». بدایه ونهایه، ج ۱۴، ص ۵۱٫
عاقبت در سال ۷۰۸ ه . ق. از زندان آزاد شد، ولى فعّالیّت مجدّد وى باعث شد که آخر ماه صفر ۷۰۹ ه . ق. به اسکندریّه مصر تبعید شود و پس از هشت ماه به قاهره بازگردد.
ابن کثیر مىنویسد:
۲۲ رجب سال ۷۲۰ ه . ق. ابن تیمیّه به دار السعاده احضار شد و قضات و مفتیان مذاهب اسلامى (حنفى، مالکى، شافعى و حنبلى) او را به سبب فتاواى خلاف مذاهب اسلامى مذمّت و به زندان محکوم کردند، تا این که در دوم محرّم سال ۷۲۱ ه .ق. از زندان آزاد گردید(۱). ابن حجر عسقلانى آورده است:
ابن تیمیّه را جهت محاکمه نزد قاضى مالکى بردند، ولى در برابر
(۱) «وفی یوم الخمیس ثانی عشرین رجب عقد مجلس بدار السعادة للشیخ تقی الدین بن تیمیّة بحضرة نائب السلطنة وحضر فیه القضاة والمفتیون من المذاهب وحضر الشیخ وعاتبوه على العود إلى الإفتاء بمسألة الطلاق ثمّ حبس فی القلعة فبقى فیها خمسة أشهر وثمانیة یوما، ثمّ ورد مرسوم من السلطان بإخراجه یوم الإثنین یوم عاشوراء من سنة إحدى وعشرین». البدایه و النهایه، ج ۱۴، ص ۱۱۱، حوادث سال ۷۲۶٫
پرسشهاى قاضى، پاسخ نداد و گفت: این قاضى با من عداوت دارد و هرچه قاضى اصرار ورزید وى از پاسخ استنکاف کرد. آنگاه قاضى دستور داد وى را در قلعهاى حبس کردند.
وقتى به قاضى خبر رسید که برخى از افراد نزد ابن تیمیّه، رفت و آمد مىکنند، گفت: «اگر به خاطر کفرى که از وى ثابت شده، کشته نشود، باید نسبت به وى سختگیرى شود.» آنگاه دستور داد وى را به زندان انفرادى انتقال بدهند.
پس از آن که قاضى به شهر خویش برگشت در دمشق اعلام عمومى کردند: «من اعتقد عقیدة ابن تیمیّة حلّ دمه وماله، خصوصا الحنابلة؛ هرکس عقاید ابن تیمیّه را داشته باشد به ویژه حنبلىها، خون و مالش حلال است».
و این اعلامیه را توسّط یکى از علماى بزرگ اهل سنّت، به نام شهاب محمود در مسجد جامع دمشق قرائت کرد که به دنبال آن حنبلىها و افراد دیگرى که در معرض اتّهام بودند، جمع شدند و اعلام کردند که ما بر مذهب و عقیده امام شافعى هستیم(۱).
(۱) «فادّعى على ابن تیمیّة عند المالکی فقال: هذا عدوّی ولم یجب عن الدعوى، فکرّر علیه فأصرّ، فحکم المالکی بحبسه فأقیم من المجلس وحبس فی برج.
ثمّ بلغ المالکی أنّ الناس یتردّدون إلیه، فقال: یجب التضییق علیه إن لم یقتل وإلاّ فقد ثبت کفره فنقلوه لیلة عید الفطر إلى الجبّ وعاد القاضی الشافعی إلى ولایته ونودی بدمشق من اعتقد عقیدة ابن تیمیّة حلّ دمه وماله، خصوصا الحنابلة، فنودی بذلک وقرىء المرسوم وقرأها ابن الشهاب محمود فى الجامع ثمّ جمعوا الحنابلة من الصالحیّة وغیرها وأشهدوا على أنّهم على معتقد الإمام الشافعی». الدرر الکامنه، ج ۱، ص ۱۴۷٫
۱٫ ذهبى، پیروان ابن تیمیه را بیگانه، فرومایه و مکّار مىداند:
ذهبى متوفّاى ۷۷۴، دانشمند بلند آوازه اهل سنّت که خود همانند ابن تیمیّه، حنبلى مذهب بود و در علم حدیث و رجال سرآمد عصر خویش بود، در نامهاى خطاب به وى مىنویسد:
یا خیبة! من اتّبعک فإنّه معرض للزندقة والإنحلال … فهل معظم أتباعک إلاّ قعید مربوط، خفیف العقل، أو عامیّ، کذّاب، بلید الذهن، أو غریب واجم قویّ المکر، أو ناشف صالح عدیم الفهم، فإن لم تصدّقنى ففتّشهم وزِنْهم بالعدل … ؛ اى بىچاره! آنان که از تو متابعت مىکنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودى قرار دارند … نه این است که عمده پیروان تو عقب مانده، گوشه گیر، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکّار، خشک، ظاهر الصلاح و فاقد فهم هستند. اگر سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان کن و با مقیاس عدالت بسنج.
تا آن جا که مىنویسد:
فما أظنّک تقبل على قولی وتصغى إلى وعظی، فإذا کان هذا حالک عندی وأنا الشفوق المحبّ الوادّ، فکیف حالک عند أعدائک، وأعداوءک واللّه فیهم صلحاء وعقلاء وفضلاء کما أنّ أولیاءک فیهم فجرة کذبة جهلة(۱)؛ گمان نمىکنم تو سخن مرا قبول کنى! و به نصیحتهاى من گوش فرا دهى! تو با من که دوستت هستم این
(۱) الإعلان بالتوبیخ، ص ۷۷ و تکملة السیف الصقیل، ص ۲۱۸٫
چنین برخورد مىکنى پس با دشمنانت چه خواهى کرد؟
به خدا سوگند، در میان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور فراوانند، چنان که در میان دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بىعار زیاد به چشم مىخورند.
۲٫ ابن حجر و نسبت نفاق به ابن تیمیّه:
ابن حجر عسقلانى(۱) که از ارکان علمى و حافظ على الاطلاق اهل سنّت به شمار مىرود در باره ابن تیمیّه مىنویسد:
وافترق الناس فیه شیعا، فمنهم من نسبه إلى التجسیم، لما ذکر فی العقیدة الحمویّة والواسطیّة وغیرهما من ذلک کقوله: إنّ الید والقدم والساق والوجه صفات حقیقیّة للّه، وأنّه مستو على العرش بذاته… ؛ بزرگان اهل سنّت در باره ابن تیمیّه نظریّههاى مختلفى دارند، بعضى معتقدند که وى قائل به تجسیم است؛ زیرا او در کتاب العقیدة الحمویّة براى خداوند تعالى دست و پا، ساق پا و صورت، تصوّر کرده است.
ومنهم من یَنسِبُه إلى الزندقة، لقوله: النبیّ [ صلىاللهعلیهوآله ] لایستغاث به، وأنّ فی ذلک تنقیصا ومنعا من تعظیم النبیّ¨] صلىاللهعلیهوآله ] … ؛ و بعضى به سبب مخالفت او با توسّل و استغاثه به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله که این نیز
(۱) سیوطى مىگوید: ابن حجر، شیخ الاسلام والإمام الحافظ فی زمانه، وحافظ الدیار المصریة؛ بل حافظ الدنیا مطلقا، قاضى القضاة؛ ابن حجر، شیخ الاسلام، پیشوا و حافظ زمان خویش در منطقه مصر؛ بلکه حافظ دنیا به شمار مىآمد. طبقات الحفاظ، ص ۵۴۷٫
تنقیص مقام نبوّت و مخالفت با عظمت حضرت به حساب مىآید، وى را زندیق و بى دین دانستهاند.
ومنهم من ینسِبُه إلى النفاق، لقوله فى علیّ ما تقدّم ـ أی أنّه أخطأ فی سبعة عشر شیئا ـ ولقوله: إنّه – أی علیّ – کان مخذولاً حیثما توجّه، وأنّه حاول الخلافة مرارا فلم ینلها، وإنّما قاتل للرئاسة لا للدیانة، ولقوله: إنّه کان یحبّ الرئاسة، ولقوله: أسلم أبو بکر شیخا یدری مایقول، وعلیّ أسلم صبیّا، والصبیّ لا یصحّ إسلامه، وبکلامه فی قصّة خطبة بنت أبی جهل … فإنّه شنع فى ذلک، فألزموه بالنفاق، لقوله [ صلىاللهعلیهوآله ] : ولایبغضک إلاّ منافق(۱)؛ و بعضى به جهت سخنان زشتى که در باره على[ علیهالسلام [بیان داشته وى را منافق دانستهاند.
چون وى گفته است: على بن ابى طالب[ علیهالسلام ] بارها براى بهدست آوردن خلافت تلاش کرد، ولى کسى او را یارى نکرد، جنگهاى او براى دیانت خواهى نبود، بلکه براى ریاست طلبى بود. اسلام ابوبکر، از اسلام على[ علیهالسلام ] که در دوران طفولیّت صورت گرفته باارزشتر است و همچنین خواستگارى على[ علیهالسلام [از دختر ابو جهل، نقص بزرگى براى وى بهشمار مىرود.
تمامى این سخنان نشانه نفاق اوست، چون پیامبر گرامى [ صلىاللهعلیهوآله ] به على[ علیهالسلام ] فرموده است: جز منافق کسى تو را دشمن نمىدارد.
(۱) الدرر الکامنة فى أعیان المائة الثامنة، ج ۱، ص ۱۵۵٫
3. سُبْکى، ابن تیمیّه را بدعت گذار مىداند:
سُبکى(۱) متوفّاى سال ۷۵۶ هجرى، از دانشمندان پرآوازه اهل سنّت و معاصر ابن تیمیّه مىنویسد:
او در پوشش پیروى از کتاب و سنّت، در عقاید اسلامى بدعت گذاشت و ارکان اسلام را درهم شکست. او با اتّفاق مسلمانان به مخالفت برخاست و سخنى گفت که لازمه آن جسمانى بودن خدا و مرکّب بودن ذات اوست، تا آن جا که ازلى بودن عالَم را ملتزم شد و با این سخنان حتّى از ۷۳ فرقه نیز بیرون رفت(۲).
(۱) سیوطى در باره سبکى مىگوید: «شیخ الإسلام، إمام العصر، وتصانیفه تدلّ على تبحره فی الحدیث؛ او شیخ الاسلام و پیشواى عصر خویش بوده و تألیفات او نشاندهنده مهارت او در علم الحدیث است». طبقات الحفّاظ، ص ۵۵٫
ابن کثیر سلفى مىگوید: «الإمام العلامة … قاضی دمشق … برع فی الفقه والأصول والعربیة وأنواع العلوم … انتهت إلیه رئاسة العلم فی وقته؛ سبکى امام و علاّمه، قاضى دمشق در علم فقه، اصول، عربیه و دیگر علوم سرآمد عصر خویش بوده است و ریاست علم در زمان خویش به وى منحصر شد. بدایه ونهایه: ج ۱، ص ۵۵۱، شماره ۲۲۵۱٫
(۲) «لمّا أحدث ابن تیمیّة ما أحدث فی أصول العقائد، ونقض من دعائم الإسلام الأرکان والمعاقد، بعد أن کان مستترا بتبعیّة الکتاب والسنّة، مظهرا أنّه داع إلى الحقّ، هاد إلى الجنّة، فخرج عن الاتّباع إلى الابتداع، وشذّ عن جماعة المسلمین بمخالفة الإجماع، وقال بما یقتضی الجسمیّة والترکیب فى الذات المقدّسة، وأنّ الافتقار إلى الجزء لیس بمحال، وقال بحلول الحوادث بذات اللّه تعالى … فلم یدخل فى فرقة من الفرق الثلاثة والسبعین التى افترقت علیها الأمّة، ولا وقفت به مع أمّة من الأمم همّة». طبقات الشافعیّه، ج ۹، ص ۲۵۳؛ السیف الصقیل، ص ۱۷۷ و الدرّة المضیئة فى الردّ على ابن تیمیّه، ص ۵٫
۴٫ حصنى دمشقى ابن تیمیّه را زندیق مىداند
حصنى دمشقى(۱) مىنویسد: ابن تیمیّهاى را که دریاى علم توصیف مىکنند، برخى از پیشوایان، او را زندیق (ملحد) مطلق مىشمارند.
علّت گفتار بعضى از پیشوایان هم این است که تمام آثار علمى ابن تیمیّه را بررسى کرده و به اعتقاد صحیحى برنخورده است؛ مگر این که وى در موارد متعدّد برخى از مسلمانان را تکفیر مىکند و برخى دیگر را گمراه مىداند.
با این که کتابهاى وى آمیخته به تشبیه حقّ به مخلوقات و تجسیم ذات بارى تعالى و هم چنین جسارت به ساحت مقدّس رسول اکرم [ صلىاللهعلیهوآله ] و شیخین و تکفیر عبد اللّه بن عباس است.
وى ابن عباس را ملحد و عبد اللّه عمر را مجرم، گمراه و بدعت گذار مىداند، این سخنان ناروا را در کتاب الصراط المستقیم خود بیان کرده است(۲).
(۱) خیرالدین زرکلى وهّابى در شرح حال حصنى دمشقى، مىگوید: «او امام و پیشوایى است فقیه، باتقوا و پرهیزکار، داراى تألیفات زیادى است که یکى از آنها دفع شبه من شبّه وتمرّد مىباشد». الأعلام، ج ۲، ص ۶۹٫
شوکانى مىگوید: «با این که خیلىها از تشییع جنازه او مطلع نشده بودند بهقدرى جمعیّت آمده بود که تعداد آنها را جز خدا نمىداند». البدرالطالع، ج ۱، ص ۱۶۶٫
(۲) «وإنّ ابن تیمیة الذی کان یوصف بأنّه بحر فى العلم، لا یستغرب فیه ما قاله بعض الأئمة عنه: من أنّه زندیق مطلق وسبب قوله ذلک أنّه تتبّع کلامه فلم یقف له على اعتقاد، حتّى أنّه فی مواضع عدیدة یکفّر فرقة ویضلّلها، وفى آخر یعتقد ما قالته أو بعضه.
مع أنّ کتبه مشحونة بالتشبیه والتجسیم، والإشارة الى الإزدراء بالنبیّ[ صلىاللهعلیهوآلهوسلم [والشیخین، وتکفیر عبد اللّه بن عباس رضىاللهعنه وأنّه من الملحدین، وجعل عبد اللّه بن عمر رضى الله عنهما من المجرمین، وأنّه ضالّ مبتدع، ذکر ذلک فی کتاب له سمّاه الصراط المستقیم والرد على أهل الجحیم». دفع الشبه عن الرسول، تحقیق جماعة من العلماء، ص ۱۲۵٫
حصنى دمشقى در جاى دیگر مىنویسد:
وقال (ابن تیمیّة): «من استغاث بمیّت أو غائب من البشر… فإنّ هذا ظالم، ضالّ، مشرک»، هذا شیء تقشعرّ منه الأبدان، ولم نسمع أحدا فاه، بل ولا رمز إلیه فی زمن من الأزمان، ولا بلد من البلدان، قبل زندیق حرّان قاتله اللّه ـ عزّ وجلّ ـ وقد جعل الزندیق الجاهل الجامد، قصّة عمر رضىاللهعنه دعامة للتوصّل بها إلى خبث طویّته فی الإزدراء بسیّد الأوّلین والآخرین وأکرم السابقین واللاحقین، وحطّ رتبته فی حیاته، وأنّ جاهه وحرمته ورسالته وغیر ذلک زال بموته، وذلک منه کفر بیقین وزندقة محقّقة(۱)؛ ابن تیمیّه گفته است: هر کس به مرده و یا فرد دور از نظر استغاثه کند … ظالم، گمراه و مشرک است.
از این سخن ابن تیمیّه، بدن انسان مىلرزد، این سخن، پیش از زندیق حرّان، ابن تیمیّه از دهان کسى در هیچ زمان و هیچ مکانى بیرون نیامده است. این زندیق نادان و خشک، داستان عمر رضىاللهعنه را وسیلهاى براى رسیدن به نیّت ناپاکش در بىاعتنایى به ساحت حضرت رسول اکرم، سیّد اوّلین و آخرین، قرار داده و با این سخنان بىاساس، مقام و منزلت آن حضرت را در دنیا پایین آورده است و
(۱) دفع الشبه عن الرسول، ص ۱۳۱٫
مدّعى شده است که حرمت و رسالت آن بزرگوار پس از رحلت از بین رفته است. این عقیده به یقین کفر و در واقع زندقه و نفاق است.
۵٫ قاضى شافعى پیروان ابن تیمیّه را مهدور الدم مىداند:
ابن حجر عسقلانى متوفّاى ۸۵۲ و شوکانى متوفّاى ۱۲۵۵، دو تن از عالمان بزرگ اهل سنّت مىنویسند: قاضى شافعى دمشق دستور داد که در دمشق اعلام کنند که: «من اعتقد عقیدة ابن تیمیّة حلّ دمه وماله»(۱)؛ هر کس معتقد به عقاید ابن تیمیّه باشد، خون و مالش حلال است».
۶٫ ابن حجر مکّى، ابن تیمیّه را گمراه و گمراهگر مىشمارد:
ابن حجر مکّى متوفّاى ۹۷۴، از دانشمندان بزرگ اهل سنّت، در باره ابن تیمیّه مىنویسد:
ابن تیمیّة عبد خذله اللّه، وأضلّه وأعماه، وأصمّه وأذلّه، وبذلک صرّح الأئمّة الذین بیّنوا فساد أحواله وکذب أقواله … وأهل عصرهم وغیرهم من الشافعیّة والمالکیّة والحنفیّة… والحاصل أنّه لا یقام لکلامه وزن بل یرمى فى کلّ وعر وحزن، ویعتقد فیه أنّه مبتدع، ضالّ، مضلّ، غال، عاملها اللّه بعدله و أجارنا من مثل طریقته(۲)؛ خدا او را خوار، گمراه، کور و کر گردانیده است و پیشوایان اهل سنّت و معاصرین وى از شافعىها، مالکىها و
(۱) الدرر الکامنة، ج ۱، ص ۱۴۷؛ البدر الطالع، ج ۱، ص ۶۷ و مرآة الجنان، ج ۲، ص ۲۴۲٫
(۲) الفتاوى الحدیثه، ص ۸۶٫
حنفىها، بر فساد افکار و اقوال او تصریح دارند … سخنان ابنتیمیّه فاقد ارزش بوده و او فردى بدعتگذار، گمراه، گمراهگر و غیرمعتدل است، خداوند با او به عدالت خود رفتار نماید و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وى حفظ نماید.
۷٫ اطلاق شیخ الإسلام به ابن تیمیّه کفر است:
شوکانى از علماى بزرگ اهل سنّت مىگوید:
صرّح محمّد بن محمّد البخاری الحنفیّ المتوفّى سنة ۸۴۱ بتبدیعه ثمّ تکفیره، ثمّ صار یصرّح فی مجلسه: إنّ من أطلق القول على ابن تیمیّة أنّه شیخ الإسلام فهو بهذا الإطلاق کافر(۱)؛ محمّد بخارىحنفى متوفّاى سال ۸۴۱ در بدعتگذارى و تکفیر ابن تیمیّه بىپرده سخن گفته است، تا آنجا که در مجلس خود تصریح نموده است که اگر کسى ابن تیمیّه را «شیخ الاسلام» بداند، کافر است.
۸٫ ابن بَطوطه ابن تیمیّه را دیوانه مىخواند:
ابن بطوطه، جهانگرد نامى مراکشى در سفرنامهاش مىنویسد:
وکان بدمشق من کبار الفقهاء الحنابلة تقی الدین بن تیمیّة کبیر الشام یتکلّم فى الفنون إلاّ أنّ فى عقله شیء(۲)؛ در دمشق یکى از بزرگان فقهاى حنبلى به نام ابن تیمیّه را دیدم که در فنون مختلف سخن مىگوید، ولى عقل او سالم نبود.
(۱) بدر الطالع، ج ۲، ص ۲۶۰٫
(۲) رحله ابن بطوطه، ج ۱، ص ۵۷٫
افکار باطل ابن تیمیّه در منطقه شامات که مهد علم و دانش بود، با انتقادها و اعتراضهاى عالمان و دانشمندان مذاهب مختلف رو به رو شد که در نتیجه، باعث انزواى ابن تیمیّه، گردید و افکار و عقاید وى نیز به بوته فراموشى سپرده شد.
ولى در قرن دوازدهم به عللى این افکار در منطقه نجد توسط محمد بن عبد الوهاب انتشار یافت:
۱٫ منطقه نجد، بىبهره از تمدّن و فرهنگ بود و فاقد شخصیتهاى علمى بود که جهت مبارزه با افکار انحرافى محمد بن عبد الوهاب بهپا خیزند.
۲٫ در میان قبایل منطقه «نجد» بر سر حکمرانى منازعات شدیدى بود، محمّد بن عبد الوهّاب از این موقعیّت استفاده کرد و با محمد بن سعود ـ جد اعلاى ملک فهد ـ پیمان نظامى و فرهنگى بست که فرزند سعود از افکار وى حمایت کند، وى نیز با فتواهاى آن چنانى خود، زمینه کشورگشایى را براى او فراهم سازد.
۳٫ پشتیبانى قدرتهاى استعمارى، بویژه مستشاران نظامى بریتانیا در گسترش فرهنگ وهابیت نقش فعال داشت.
ادامه این مطلب را در مقاله شماره ۴ مطالعه کنید
پایگاه اطلاع رسانی روح الامین
برگرفته از کتاب ارزشمند ((وهابیت از منظر عقل و شرع)) نوشته آیت الله دکتر حسینی قزوینی